نگارنگار، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نگار تمام زندگی من

مورچه و دوستش

مورچه داره میبافه با نخ زرد و یشمی برای دوست خوبش یه شال گرم پشمی ریخته کنار دستش صد تا کلاف کاموا   مورچه میگه خدایا تموم میشه تا فردا؟ زرافه دوست مورچه   فردا میشه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمیشه شالش ...
12 بهمن 1390

پیش به سوی پیش دبستانی

من یک سال بزرگ تر شدم و به پیش دبستانی رفتم انقدر دوست داشتم به مدرسه برم که مامان منو یک سال زود تر به مدرسه برد تا ثبت نام کنه اما مدر سه قبول نکردن و من مجبور شدم یک سال دیگه صبر کنم تا بتونم به پیش دبستانی برم. شبی که قرار بود صبحش به مدرسه برم تا صبح از ذوقم خواب مدرسه رو می دیدم صبح شد و همراه مامان و بابا به مدرسه رفتیم مدرسه جشن بزرگی برای بچه ها ترتیب داده بودند بوی اسفند همه جا پیچیده بود جلوی در پر بود از بادکنک های رنگارنگ خانمی جلوی در ایستاده بود و بچه ها رو از زیر قران رد میکرد و یک نفر هم فیلم برداری میکرد که البته اون فیلمو هیچ وقت به ما ندادند خلاصه روز اول خیلی به ما خوش گذشت مد...
22 دی 1390

یک عدد نگار تکواندو کار

جشن بزرگ ارتقای کمر بند که با حضور تکواندو کاران تیم ملی مثل آرش میر اسماعیلی برگزار شد اینجا مدیر مدرسه در حال بستن کمربند زرد نگاره اینم گواهینامه تکواندوی نگار نگار وعلی در جشن تکواندو   ...
12 دی 1390

یلدای ما

ما هرسال شب یلدا خونه مامان جون جمع میشیم اما یلدای امسال چون مامان جون اینا مسافرت بودند خونه عمو محمد برگزار شد عصر خاله ریحانه زنگ زد گفت که شب بریم پیش اونا ما هم خوراکیهایی رو که برای شب تهیه کرده بودیمو ورداشتیمو رفتیم اونجا خاله ریحانه هم برای شام جوجه کباب درست کرده بود که خیلی جسبید جای همتون خالی دایی محمود هم که تهران بود اومد اونجا منم حسابی با علی بازی کردم خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت اینم عکس خوراکیهامون ژله انار باقلوا کوکیز فرانسوی کوکیزهای چوبی ...
3 دی 1390

بباررررررررررررر

آسمان شهرم ببار... همه جا بوی دود می آید ببار... بزن باران و شادی بخش جان را بباران شوق و شیرین کن زمان را بزن باران که بیصبرند یاران نمان خاموش و گریان شو بباران بزن باران بشوی آلودگی را ز دامان بلند روزگاران بزن باران... ...
3 دی 1390